رسول اکرم «علی» را فرمود تا: یک صاع طعام تهیه کند و یک پای گوسفند هم برآن نهد و ظرفی هماز شیر آماده کند, آنگاه فرزندان «عبدالمطلب» را فراهم سازد تا با آنان سخن بگوید, علی غذا را آماده ساخت و بنی عبدالمطلب را که چهل مرد, یکی بیش یا کم میشدند, فراهم ساخت. همگی از آن طعامخوردند و نوشیدند و سیر شدند و خوراکیها همچنان برجای ماند. اما پیش از آنکه رسول خدا سخنبگوید, ابولهب او را به ساحری نسبت داد و جمعیت متفرق شدند.(22)
روز دیگر رسول خدا به «علی» گفت: این مرد - ابولهب
- با سخنانی که گفت و شنیدی, جمعیت رامتفرق ساخت و نشد که با آنان سخن
بگویم, بار دیگر همان مقدار خوراکی تهیه کن و آن را نزد منفراهم ساز.
«علی»(ع) میگوید: خوراکی را تهیه کردم و آنان را فراهم ساختم و رسول
خدا مثل روزگذشته پارهای گوشت برگرفت و پاره پاره ساخت و در سفره گذاشت و
گفت: بخورید به نام خدا. پسهمگی خوردند و آشامیدند و سیر شدند, سپس رسول
خدا به سخن آمد و گفت: ای فرزندان«عبدالمطلب» به خدا هیچ جوان عربی
نمیشناسم که بهتر از آن چه من برای شما آوردهام برای قومخود آورده
باشد. به راستی که من خیر دنیا و آخرت را برای شما آوردهام, و خدای مرا
فرموده است که: شما را به جانب او دعوت کنم.ای «بنی عبدالمطلب»! خدا مرا
بر همه مردم عمومأ و بر شما بالخصوصمبعوث کرده و گفته است «و انذر عشیرتک
الاقربین» و من شما را به دو کلمهای که بر زبان سبک و درمیزان سنگین است
دعوت میکنم, به وسیله این دو کلمه عرب و عجم را مالک میشوید و امتها
رام شما میشوند. با این دو کلمه وارد بهشت میشوید و با همین دو کلمه از
دوزخ نجات مییابید: گفتنلاالهالااله و گواهی بر پیامبری من.(23) پس
کدامیک از شما مرا در این راه کمک میدهد تا برادر من ووصی من و خلیفه من
در میان شما باشد؟(24) پس احدی از آنان وی را پاسخ نداد, اما من که از
همهخردسالتر بودم گفتم: یا رسول ا! من تو را در این کار یاری میدهم.
پس گفت: بنشین. سپس گفتارخویش را تکرار کرد و همچنان خاموش ماندند تا من
گفتار نخستین خود را باز گفتم, پس بار سوم سخنخود را بر آنان تکرار
فرمود, لیکن احدی از ایشان حتی به یک حرف وی را پاسخ نگفت, باز منبرخاستم
و گفتم: یا رسول ا ! برای یاری تو در این امر آمادهام(25)
پس دست بر
شانهام گذاشت و گفت: هان این است برادر من و وصی من و خلیفه من در میان
شما,پس از وی بشنوید و فرمانش را ببرید. پس جمعیت به پا خاستند در حالیکه
میخندیدند و به ابوطالبمیگفتند: تو را امر کرد که از پسرت بشنوی و او
را اطاعت کنی.(26)
مشابه این واقعیت که پیامبر قریش را به توحید خواند
و آنان سرباز زدند قضیه خواندن درختاست. قریش که مسیر عناد را پیش گرفته
و از هیچ شیوهای برای تخریب پیامبر مضایقه نمیکردند پیامبررا در معرض
امتحان دیگری قرار دادند که جز سربلندی پیامبر و سرافکندگی و جهالت
قریش,نتیجهای در برنداشت. علی(ع) آن واقعه را اینگونه توصیف میکند:
من با او بودم هنگامی که مهتران قریش نزد وی آمدند و گفتند: »ای محمد! تو
دعوی کاری بزرگمیکنی که نه پدرانت چنان دعویی داشتند و نه کسی از
خاندانت. ما چیزی را از تو میخواهیم, اگر آن راپذیرفتی و به ما مایاندی،
میدانیم تو پیامبر و فرستادهای و گرنه میدانیم ساحر و دروغگویی.«
گفت:»چه میپرسید؟« گفتند: »این درخت را برای ما بخوان تا با رگ و ریشه
برآید و به پیش تو در آید.« گفت:»خدا بر هر چیز توانا است. اگر خدا برای
شما چنین کرد میگروید و به حق گواهی میدهید؟« گفتند:»آری» گفت: »من
آنچه را میخواهید به شما نشان خواهم داد ولی میدانم شما به راه خیر
بازنمیگردید و در میان شما کسی است که در چاه افکنده شود و کسی است که
گروهها را به هم بپیوندد وو لشگر فراهم آورد.« سپس گفت: »ای درخت اگر به
خدا و روز رستاخیز گرویدهای و میدانی منفرستاده خدایم با رگ و ریشه از
جا برآی و پیش روی من در آی به فرمان خدا.« پس به خدایی که او رابه راستی
برانگیخت, رگ و ریشه درخت از هم گسیخت و از جای برآمد بانگی سختکنان و
چون پرندگان پر زنان پیش روی رسول خدا(ص) بیامد و شاخه فرازین خود را بر
رسول خدا(ص) گسترد ویکی از شاخههایش را بر دوش من آورد و من در سوی راست
او (ص) بودم. پس چون آنان این -معجزه- را دیدند, از روی برتری جویی و
گردنکشی گفتند: «بگو تا نیم آن نزد تو آید و نیم دیگر بر جایماند.» پس او
درخت را چنین فرمان داد و نیم آن رو سوی او نهاد, پیش آمدنی سخت شگفتآور
و بابانگی هر چه سختتر, چنانکه میخواست خود را به رسول خدا(ص) بپیچد.
پس آنان از رویناسپاسی و سرکشی گفتند: »این نیم را بفرما تا نزد نیم خود
باز رود چنانکه بود.« و او درخت را چنانفرمود. پس درخت باز گردید و من
گفتم: لاالهالاالله ای فرستاده خدا! من نخستین کسی هستم که به توگروید, و
نخستین کسی که اقرار کرد که درخت آنچه را فرمودی به فرمان خدا به جا آورد
تا پیامبری تو را گواهی دهد و گفته تو را بزرگ دارد.» پس آنان گفتند: «نه!
که ساحری است دروغگو, شگفتجادوگر. چه کسی تو را در کارت تصدیق میکند جز
او!» و قصدشان من بودم. من از مردمی هستم که درراه خدا از سرزنش ملامت
کنندگان باز نمی ایستند.(27)
شاید به همین دلیل باشد که پیامبر به علی
میفرماید: ای علی, چیزی نبود که از پروردگار بخواهم,مگر اینکه برای تو
نیز مانند آن را درخواست کردم. فقط خداوند فرمود: (ای محمد) پیامبری بعد
از تونیست که تو خاتم پیامبران و علی(ع) خاتم اوصیاء است.(28)
در
حدیثی دیگر هنگامی که فردی به نزد پیامبر آمده و به دست مبارک ایشان اسلام
آورد, علی(ع)وارد میشود. او سؤال کرد این تازه وارد کیست؟ پیامبر
میفرماید: این بهترین عضو خانواده من است,او وزیر من در دوران زندگی و
جانشین من بعد از مرگ من میباشد, همانگونه که هارون نسبت بهموسی بود. جز
اینکه دیگر بعد از من پیامبری نخواهد بود. پس به حرف او گوش بسپار و از او
پیرویکن که او بر حق است.(29)
به دلیل وفاداری علی(ع) در قبول پیام
محمد(ص) از جانب خدا و حمایت همه جانبه علی(ع) ازایشان و تعهد پیامبر
به جانشینی علی(ع) بعد از ایشان, علی خود به الگویی در کنار پیامبر و
بعد از پیامبرتبدیل میشد, الگویی که خود پیامبر در ترویج آن از هیچ کوشش
دریغ نکرد. پیامبر میگوید: »ای علیاز میان امت من تو اولین کسی هستی که
به خدا ایمان آوردی و اولین کسی هستی که به سوی خدا وپیامبر هجرت گزیدی و
تو آخرین فرد امت من هستی که بر پیمان خود با رسول ا(ص) پایدار
ماندی.سوگند به آنکه جانم در دست او است, تو را دوست ندارد مگر مؤمنی که
خداوند قلب او را به ایمانامتحان کرده و کینه تو را در دل ندارد مگر
منافق یا کافر»(30)
هر چه از عمر زندگی پیامبر و علی میگذرد آنها
همتایی خود را بیشتر احساس میکنند و در نظر دیگرناظران نیز این همتایی
بیشتر به چشم میآید. شاید بتوان همه اینها را دلیلی گرفت بر همتایی علی و
فاطمه و بزرگترین دلیل برای توافق پیامبر در ازدواج این دو.
پی نوشتها:
.22 تاریخ پیامبر اسلام, آیتی محمد ابراهیم, 1366, ص 101, به نقل از تاریخ الامم و الملوک ج 2, ص 63 62.
.23 همان به نقل از ارشاد مفید ص 34.
.24 همان به نقل از طبری ج 3 ص 1172 چاپ اروپا.
.25 آیتی, محمد ابراهیم: تاریخ اسلام ص 103 به نقل از ارشاد مفید ص 25 و 24.
.26 همان.
27 نهجالبلاغه ترجمه سید جعفر شهیدی, خطبه 192 صفحه 224 و 223
.28 عیون اخبار الرضا ج 2, صفحه 73, حدیث 337.
.29 الخرائج والجرائح, ج 2, ص 2 و 4 و 49, حدیث 5.
.30 امامی شیخ طوسی جلد 2, ص 86.