ملول و دلتنگم از شما. از این همه سرزنشهایتان به تنگ آمده ام . آیا به
عوض زندگى آخرت به زندگى دنیا خشنود شده اید؟ آیا ذلّت را جانشین عزّت
خواسته اید؟ هنگامى که شما را به جنگ دشمنتان فرا مى خوانم ، چشمهایتان در
چشمخانه به دوران مى افتد، گویى که در لجّه مرگ دست و پا مى زنید و از
وحشت آن هوش از سرتان پریده است . راه گفت و شنودتان با من بسته است و در
پاسخ سخنانم ، حیرت زده و سرگردانید. دلهایتان چون دلهاى جن زدگان است و
عقل از سرتان پریده است .
در این روزهاى چون شب ظلمانى ، چگونه به شما
اعتماد کنم ؟ که هرگز آن ستونى نبوده اید که بر آن تکیه توان داد. و
یارانى توانمند نیستید که به هنگام نیاز، نیازى برآورید. همانند اشترانى
هستید که چراننده آنها گم شده و چون از جانبى گرد آیند از جانب دیگر
پراکنده شوند. به بقاى خداوند سوگند، که افروختن آتش جنگ را، چه نامناسب
مردمى هستید. شما را مى فریبند و شما فریب دادن نتوانید. دشمن ،
زمینهایتان را یک یک مى گیرد و به خشم نمى آیید. چشم دشمن همواره در شما
مى نگرد و شما به خواب غفلت و بى خبرى رفته اید. به خدا سوگند، آنان که
یکدیگر را واگذاشتند و یارى نکردند مغلوب شدند. پندارم که چون جنگ درگیر
شود و کشتار به غایت رسد، چنان از گرد پسر ابوطالب پراکنده شوید که دیگر
بازگشتى برایتان نباشد، بدانگونه که سر بریده دیگر به بدن نچسبد.
به
خدا سوگند، کسى که به دشمن امکان دهد که گوشتش را تا استخوان بخورد و
استخوانهایش را خرد کند و پوستش را بردرد، چه ناتوان مردى است ! و چه کم
دل و ترسوست ! تو اگر خواهى همانند چنین مردى باشى ، خود دانى ، ولى من به
خدا سوگند، پیش از آنکه به دشمن فرصتى چنین دهم ، با شمشیر مشرفّى خود،
چنانش مى زنم که استخوانهاى کاسه سرش در هوا پراکنده و دستها و پاهایش جدا
گردد.
خدا، زان پس ، هر چه خواهد همان کند.
اى مردم ، مرا بر شما
حقى است و شما را بر من حقى است . حقى که شما به گردن من دارید، اندرز
دادن و نیکخواهى شماست و غنایم را بتمامى ، میان شما تقسیم کردن و تعلیم
دادن شماست تا جاهل نمانید و تاءدیب شماست تا بیاموزید.
حقى که من به
گردن شما دارم ، باید که در بیعت وفادار باشید و در رویاروى و پشت سر
نیکخواه من باشید و چون فرا مى خوانمتان به من پاسخ دهید و چون فرمان مى
دهم فرمان برید.
هنگامى که به نبرد مردم بصره مى رفت، عبد الله بن عباس گوید که در
((ذوقار)) بر امیرالمؤ منین (ع) درآمدم. کفشش را وصله مى زد. مرا گفت: این
کفش به چند مى ارزد گفتم هیچ. گفت: به خدا سوگند، که من این کفش را از
حکومت شما بیشتر دوست دارم، مگر آنکه در این حکومت حقى را برپاى دارم یا
باطلى را برافکنم.
سپس بیرون آمد و براى مردم سخن گفت و فرمود:
خداوند
سبحان، محمد(ص) را به پیامبرى فرستاد و در میان قوم عرب کسى نبود که کتابى
خوانده باشد یا دعوى پیامبرى کرده باشد. پس محمد(ص) آنان را براند و به
جایى که باید بنشانید و به عرصه رستگاریشان رسانید. پس احوالشان، چونان
نیزه هایشان استقامت پذیرفت و جاى پاى محکم کردند و صخره اى که بر آن
ایستاده بودند از لرزش باز ایستاد. به خدا سوگند، که من از افراد سپاه او
بودم و بودم تا همه دشمنان روى به واپس کردند و من نه ناتوانى نمودم و نه
بیم به دل راه دادم.
اکنون در این راه هم که مى روم همانند راهى است که با رسول الله (ص) رفته بودم.
امروز هم ، باطل را برمى درم تا چهره حق از پهلوى آن آشکار شود.
مرا
با قریش چه کار به خدا سوگند آن زمانها که کافر بودند، با ایشان پیکار
کردم، اکنون نیز که گمراه شده اند، با ایشان پیکار مى کنم و همانگونه، که
در زمان رسول الله(ص) هم نبرد آنان بودم امروز نیز هم نبرد ایشانم.(17)
سخنى از آن حضرت (ع ) هنگامى که عبد الله بن عباس را، پیش از شروع جنگ جمل، نزد زبیر فرستاد تا او را به اطاعت خویش بازگرداند:
طلحه
را ملاقات مکن. که اگر به دیدارش روى او را چون گاوى خواهى یافت که شاخ ها
آخته است. او را عادت چنین است ، که مرتکب کارهاى صعب شود و پندارد که
آسان است . پس از زبیر دیدار کن که نرمخوى تر است. او را بگوى که دایى
زاده ات مى گوید مرا در حجاز شناختى و در عراق به جاى نیاوردى؟ چه چیز تو
را از آنچه بر تو آشکار شده بود رویگردان نمود؟
من مى گویم:
این نخستین بارى است که چنین جمله اى از او شنیده شده یعنى : فماعدا ممّا بدا.
اگر به کشتن او فرمان مى دادم، قاتل او مى بودم. و اگر دیگران را از
کشتنش منع مى کردم چنان بود که به یاریش برخاسته ام. اما کسى که یاریش
کرده نمى تواند بگوید که ((من بهتر از کسى هستم که از یاریش دست بداشت)).
و کسى که او را خوار داشت و فروگذاشت ، نمى تواند بگوید ((کسى که او را
یارى کرد بهتر از من بود)).
من اکنون، به گونه اى مجمل و مختصر، سیره
او را در حکومت براى شما بیان مى کنم: او به استبداد و خودکامگى فرمان مى
راند و استبداد و خودکامگى اش سبب تباهى کارها شد. شما از او ناخشنود
بودید و در برافکندنش بیتابى مى کردید، این بیتابى شما هم ناستوده بود.
خداى تعالى را حکمى است که واقع خواهد شد، هم در حق آنکه استبداد مى ورزید
و هم در حق آنکه بیتابى و ناشکیبایى مى نمود.
اى مردمى که به تن ها مجتمعید و به آراء پراکنده . سخنتان - هنگامى که لاف
دلیرى مى زنید - صخره هاى سخت را نرم مى کند، در حالى که ، کردارتان
دشمنانتان را در شما به طمع مى اندازد. چون در بزم نشینید، دعوى رزم آورى
کنید و چون جنگ چهره نماید، از آن مى گریزید. دعوت آن کس ، که شما را
فراخواند، روى پیروزى نبیند و آنکه براى راحت شما خویشتن را به تعب افکند،
هرگز به راحت و آرامش نرسد. مشتى اباطیل را بهانه مى کنید تا در کار تعلل
ورزید. همانند وامدارى که پیوسته اداى دین خویش به تاءخیر اندازد. ذلیل
سرکوفته ، از خود دفع ستم نتواند کرد، که حق جز در سایه کوشش فراچنگ نیاید.
اگر
خانه شما را بستانند، کدام خانه را از دشمن حمایت خواهید کرد؟ و بعد از من
با کدام امام با دشمن پیکار مى کنید به خدا سوگند، فریب خورده کسى است که
شما او را به وعده دروغ بفریبید. هر که پندارد که به نیروى شما پیروز مى
شود، همانند کسى است که آن تیر از تیرهاى قمار نصیب او شود که سودش از همه
کمتر است و هر که شما را چون تیر به سوى دشمن افکند، تیر شکسته بى پیکان
را در کمان رانده . به خدا سوگند، به جایى رسیده ام که دیگر سخن شما باور
نمى کنم و به یارى شما امید نمى بندم و دشمن را به شما بیم نمى دهم .
شما
را چه مى شود داروى درد شما کدام است ؟ علاج شما چگونه است . دشمنان شما
نیز مردمى همانند شمایند. آیا هرچه گفتید، همه از روى نادانى بود؟ یا از
سر غفلت و ناپرهیزگارى ؟ یا در چیزى که حق شما نبود طمع ورزیده بودید؟
اما بعد. دنیا روى در رفتن دارد و بانگ وداع برداشته و آخرت روى درآمدن
دارد و بناگاه ، رخ مى نماید. بدانید، که امروز، روز به تن و توش آوردن
اسبان است و فردا روز مسابقه . هر که پیش افتد، بهشت جایزه اوست و هر که
واپس ماند، آتش جایگاه او. آیا کسى نیست ، که پیش از آنکه مرگش در رسد، از
خطاى خود توبه کند؟ آیا کسى نیست ، که پیش از بدحالى و شوربختى ، براى
خویش کارى کند بدانید که شما در این روزهاى عمر غرق امیدها و آرزوهایید و،
حال آنکه ، مرگ پشت سر شما کمین کرده است . هر کس در این روزها، پیش از
رسیدن مرگش براى خود کارى کند، کارش بدو سود رساند و مرگش زیان نرساند و
هر که ، در این روزها، قصور ورزد و براى خود کارى نکند، کارش سود ندهد و
مرگش زیان رساند.
به هنگام امن و آسایش چنان به کار خدا پردازید که در
روزگاران بیم و وحشت مى پردازید. بدانید که من مانند بهشت چیزى را ندیده
ام که جوینده آن به غفلت خفته باشد و مانند دوزخ چیزى را ندیده ام که
گریزنده از آن ، به جاى گریختن و رهانیدن خویش به خواب راحت فرو رفته
باشد. بدانید، هرکس که از حق سود نجوید، باطل به او زیان رساند و کسى که
به هدایت ، استقامت نپذیرد، ضلالت به هلاکتش کشاند.
شب و روز، در نهان و آشکارا، شما را به نبرد با این قوم فرا خواندم و گفتم که پیش از آنکه سپاه بر سرتان کشند، بر آنها بتازید. به خدا سوگند، به هیچ قومى در خانه هایشان تاخت نیاوردند. مگر آنکه زبون خصم گشتند. شما نیز آن قدر از کارزار سر بر تافتید و کار را به گردن یکدیگر انداختید و یکدیگر را نصرت ندادید، تا هر چه داشتید به باد یغما رفت و سرزمینتان جولانگاه دشمنانتان گردید.