شیعه شناسی

آنچه درباره شیعه باید دانست

شیعه شناسی

آنچه درباره شیعه باید دانست

امام شناسى

معنى امام
امام و پیشوا بکسى گفته میشود که پیش جماعتى افتاده رهبرى ایشان را در یک مسیر اجتماعى یا مرام سیاسى یا مسلک علمى یا دینى بعهده گیرد والبته بواسطه ارتباطى که با زمینه خود دارد در وسعت و ضیق تابع زمینه خود خواهد بود .
آئین مقدس اسلام ( چنانکه از فصلهاى گذشته روشن شد ) زندگانى عموم بشر را ازهرجهت درنظر گرفته ، دستور میدهد .
از جهت حیات معنوى مورد بررسى قرار داده و راهنمائى میکند و در حیات صورى نیز از جهت زندگى فردى و اداره آن مداخله مینماید چنانکه از جهت زندگى اجتماعى و زمامدارى آن ( حکومت ) مداخله مینماید .
بنا برجهاتى که شمرده شد امامت و پیشوائى دینى دراسلام از سه جهت ممکن است مورد توجه قرار گیرد .
از جهت رهبرى و ارشاد حیات معنوى .
شیعه معتقد است که چنانکه جامعه اسلامى بهر سه جهت نامبرده نیازمندى ضرورى دارد، کسیکه متصدى اداره جهات نامبرده است و پیشوائى جماعت را در آن جهات بعهده دارد ، ازناحیه خدا و رسول باید تعیین شود .
و البته پیغمبر اکرم (ص ) نیز بامر خدا تعیین فرموده است .

امامت و جانشینى پیغمبر اکرم (ص ) و حکومت اسلامى


انسان با نهاد خدادادى خود بدون هیچگونه تردید درک میکند که هرگز جامعه انسانى متشکلى مانند یک کشور یا یک شهر یا ده یا قبیله و حتى یک خانه که از چند تن انسان تشکیل مییابد ، بدون سرپرست و زمامدارى که چرخ جامعه را بکار اندازد و اراده او باراده هاى جزو حکومت کند، و هر یک از اجزاء جامعه را بوظیفه اجتماعى خود وا دارد ، نمیتواند ببقاء خود ادامه دهد و درکمترین وقتى اجزاء آن جامعه متلاشى شده وضع عمومیش بهرج و مرج گرفتار خواهد شد.

به همین دلیل کسیکه زمامدار و فرمانرواى جامعه ایست (اعم از جامعه بزرگ یاکوچک) و بسمت خود و بقاء جامعه عنایت دارد، اگر بخواهد بطور موقت یا غیر موقت از سر کار خود غیبت کند البته جانشینى بجاى خود میگذارد و هرگز حاضر نمیشود که قلمروفرمانروائى و زمامدارى خود را سر خود رها کرده و از بقاء و زوال آن چشم پوشد.

رئیس خانواده اى که براى سفر چند روزه یا چند ماهه میخواهد خانه و اهل خانه را وداع کند، یکى از آنان را (یا کسى دیگر را) براى خود جانشین معرفى کرده امورات منزل را بوى میسپارد.

رئیس مؤسسه یا مدیر مدرسه یا صاحب دکانى که کارمندان یا شاگردان چندى زیر دست دارد، حتى براى چند ساعت غیبت ،یکى ازآنان را بجاى خود نشانیده دیگران را بوى ارجاع میکند وبهمین ترتیب.

اسلام دینى است که بنص کتاب و سنت بر اساس فظرت استوار است و آئینى است اجتماعى که هر آشنا و بیگانه این نشانى را از سیماى آن مشاهده میکندو عنایتى که خدا و پیغمبر باجتماعیت این دین مبذول داشته اند هرگز قابل انکار نبوده و با هیچ چیز دیگرى قابل مقایسه نیست.

پیغمبر اکرم (ص) نیز مسئله عقد اجتماع را در هر جائى که اسلام در آن نفوذپیدا میکرد، ترک نمیکرد و هر شهر یا دهکده اى که بدست مسلمین میافتاد ،در اقرب وقت والى و عاملى در آنجانصب و زمام اداره امور مسلمین را بدست وى میسپرد حتى در لشگرهائى که بجهاد اعزام میفرمود ، گاهى براى اهمیت مورد بیش از یک رئیس و فرمانده بنحو ترتب براى ایشان نصب مینمود حتى در جنگ موته چهار نفر رئیس تعیین فرمود که اگر اولى کشته شد دومى را ، واگر دومى کشته شد سومى را ، و همچنین .

بریاست و فرماندهى بشناسند .

و همچنین بمسئله جانشینى عنایت کامل داشت و هرگز در مورد لزوم ، از نصب جانشین فروگذارى نمینمود و هر وقت از مدینه غیبت میفرمود والى بجاى خود معین میکرد حتى درموقعى که از مکه بمدینه هجرت مینمود و هنوز خبرى نبود ،براى اداره چند روزه امور شخصى خود در مکه و پس دادن امانتهائى که از مردم پیشش بود ، على (ع ) را جانشین خود قرار دادو همچنین پس از رحلت نسبت بدیون و کارهاى شخصیش على (ع ) را جانشین نمود .

شیعه میگوید : بهمین دلیل ، هرگز متصور نیست پیغمبر اکرم (ص ) رحلت فرماید و کسى را جانشین خود قرار ندهد و سرپرستى براى اداره امور مسلمین و گردانیدن چرخ جامعه اسلامى ، نشان ندهد .

اینکه پیدایش جامعه اى بستگى دارد بیک سلسله مقررات و رسوم مشترکى که اکثریت اجزاء جامعه آنها را عملا بپذیرند ، و بقاء و پایدارى آن بستگى کامل دارد بیک حکومت عادله اى که اجراء کامل آنها را به عهده بگیرد ، مسئله اى نیست که فطرت انسانى در ارزش واهمیت آن شک داشته باشد یا براى عاقلى پوشیده بماند یا فراموشش کند در حالیکه نه دروسعت و دقت شریعت اسلامى میتوان شک نمود و نه در اهمیت و ارزشى که پیغمبراکرم(ص) براى آن قائل بود و در راه آن فداکارى و از خود گذشتگى مینمود میتوان تردید نمود و نه درنبوغ فکر و کمال عقل و اصابت نطر و قدرت تدبیر پیغمبر اکرم(ص) (گذشته از تأ یید وحى و نبوت) میتوان مناقشه کرد .

پیغمبر اکرم(ص) بموجب اخبار متواترى که عامه و خاصه در جوامع حدیث(در باب فتن و غیر آن) نقل کرده اند، از فتن و گرفتاریهائى که پس از رحلتش دامنگیر جامعه اسلامى شد ، فسادهائى که در پیکره اسلام رخنه کرد، مانند حکومت آل مروان و غیر ایشان که آئین پاک را فداى ناپاکیها وبیبند و باریهاى خود ساختند، تفصیلا خبر داده است و چگونه ممکن است که ازجزئیات حوادث و گرفتاریهاى سالها و هزاران سالها پس از خود غفلت نکند ، و سخن گوید ولى ازمهمترین وضعى که باید در اولین لحظات پس ازمرگش بوجود آید غفلت کند یا اهمال ورزد وامرى باین سادگى ( از یکطرف )و باین اهمیت ( از طرف دیگر ) بناچیز گیردو با اینکه بطبیعیترین و عادى ترین کارها مانند خوردن و نوشیدن و خوابیدن مداخله و صدها دستور صادر نموده ازچنین مسئله با ارزشى بکلى سکوت ورزیده کسى را بجاى خود تعیین نفرماید ؟ و اگر بفرض محال تعیین زمامدار جامعه اسلامى در شرع اسلام بخود مردم مسلمان واگذار شده بود باز لازم بود پیغمبر اکرم (ص ) بیانات شافى در این خصوص کرده باشد ودستورات کافى بایست بدهد تا مردم در مسئله اى که اساسا بقاءو رشد جامعه اسلامى و حیات شعائر دین بآن متوقف واستوار است ، بیدار و هشیار باشند .

و حال آنکه از چنین بیان نبوى و دستور خبرى نیست و اگر بود کسانیکه پس از پیغمبر اکرم (ص ) زمام امور را بدست گرفتند مخالفتش نمیکردند در صورتیکه خلیفه اول خلافت را به خلیفه دوم با وصیت منتقل ساخت و همچنین خلیفه چهارم بفرزندش وصیت نمود و خلیفه دوم خلیفه سوم را با یک شوراى شش نفرى که خودش اعضاء آن و آئین نامه آنرا تعیین و تنظیم کرده بود ، روى کار آورد ومعاویه امام حسن را بزور بصلح وادار نموده خلافت را باین طریق برد و پس از آن خلافت بسلطنت موروثى تبدیل شد و تدریجا شعائر دینى از جهاد و امر به معروف و نهى ازمنکر و اقامه حدود و غیر آنها یکى پس از دیگرى از جامعه هجرت کرد و مساعى شارع اسلام نقش بر آب گردید .

[1] شیعه از راه بحث و کنجکاوى در درک فطرى بشر و سیره مستمره عقلاء انسان وتعمق در نظر اساسى آئین اسلام که احیاء فطرت میباشد ، و روش اجتماعى پیغمبراکرم ، و مطالعه حوادث تاسف آورى که پس از رحلت بوقوع پیوسته ، وگرفتاریهائى که دامنگیر اسلام و مسلمین گشته ، و بتجزیه و تحلیل در کوتاهى و سهل انگارى حکومتهاى اسلامى قرون اولیه هجرت برمیگردد ، باین نتیجه میرسدکه از ناحیه پیغمبر اکرم (ص ) نص کافى در خصوص تعیین امام و جانشین پیغمبررسیده است آیات و اخبار متواتر قطعى مانند آیه ولایت و حدیث [2] غدیر وحدیث سفینه و حدیث ثقلین و حدیث حق و حدیث منزلت و حدیث دعوت عشیره اقربین و غیر آنها باین معنى دلالت داشته ودارند ولى نظر بپاره اى دواعى تأ ویل شده و سرپوشى روى آنها گذاشته شده است .





[1] درباره مطالب مربوط به امامت و جانشینى پیغمبر اکرم (ص ) و حکومت اسلامى به مدارک زیر مراجعه شود : تاریخ یعقوبى ، ج 2 ، ص 26 الى 61 .

سیره ابن هشام ، ج 2 ، ص 223 - 271 .

تاریخ ابیالفداء ، ج 1 ، ص 126 .

غایه المرام ص 664 از مسند احمد و غیر آن .


[2] براى اثبات خلافت على بن ابیطالب بآیاتى از قرآن استدلال شده و از جمله آنها این آیه است : انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلواة و یؤتون الزکوة و هم راکعون ( سوره مائده آیه 55 ) ولى امر و صاحب اختیار شما فقط خدا و رسولش و مؤمنان هستند که نماز میخوانند و در حال رکوع صدقه میدهند .

مفسرین سنى و شیعه اتفاق دارند که آیه مذکور در شأ ن على ابن ابیطالب نازل شده است و روایات کثیرى از عامه و خاصه نیز بر آن دلالت دارد .

ابوذر غفارى میگوید : روزى نماز ظهر را با پیغمبر خواندیم سائلى از مردم تقاضاى کمک نمود ولى کسى باو چیزى نداد سائل دستش را بجانب آسمان بلند کرده گفت : خدایا شاهد باش در مسجد پیغمبر کسى بمن چیزى نداد .

على بن ابیطالب در حال رکوع بود با انگشتش بسائل اشاره کرد او انگشتر را از دست آن حضرت گرفته رفت .

پیغمبر که جریان را مشاهده میفرمود سرش را بجانب آسمان بلند کرده و عرضه داشت :خدایا برادرم موسى بتو گفت : خدا شرح صدرى بما عطا کن و کارهایم را آسان گردان و زبان گویائى بمن بده تا سخنانم را بفهمند و برادرم هارون را وزیر و کمک من قرار بده .

پس وحى نازل شد که : ما بازوى تو را بواسطه برادرت محکم میگردانیم و نفوذ و تسلطى بشما عطا خواهیم نمود .

خدیا وزیر و پشتیبانم قرار بده .

ابوذر میگوید : هنوز سخن پیغمبر تمام نشده بود که آیه نازل گشت ( ذخائر العقبى تأ لیف طبرى ط قاهره سال 1356 ص 16 ) حدیث مذکور با اندکى اختلاف در المنثور ج 2 ص 293 نیز نقل شده .

بحرانى در کتاب غایة المرام ص 103 ، 24 حدیث از کتب عامه و 19 حدیث از کتب خاصه در شأ ن نزول آیه نقل کرده است .

از جمله آیات این آیه است : الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون .

الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا ( سوره مائده آیه 6 ) : کفار امروز از بر چیده شدن دستگاه اسلام نا امید شدند پس دیگراز آنان نهراسید ولى از من امروز دین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را براى شما برگزیدم .

ظاهر آیه اینست که : قبل از نزول آیه کفار امیدوار بودند که : روزى خواهد آمد که دستگاه اسلام برچیده شود ولى خداوند متعال بواسطه انجام کارى آنان را براى همیشه از نابودى اسلام مأ یوس گردانیده و همان کار سبب کمال و استحکام اساس دین بوده است و لابد از امورجزئى مانند جعل حکمى از احکام نبوده بلکه موضوع قابل توجه و مهمى بوده که بقاء اسلام مربوط بآن بوده است .

ظاهرا این آیه با آیه ایکه در اواخر این سوره نازل گشته بی ربط نباشد .

یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس ( سوره مائده آیه 72 ) : اى پیغمبر نداده اى .

و خدا تو را از هر گونه خطریکه متوجه تو باشد در امان خواهد داشت .

این آیه دلالت میکند که : خدا موضوع قابل توجه و بسیار مهمى را که اگر انجام نگیرد اساس اسلام و رسالت در خطر واقع میشود به پیغمبردستور داده ولى ازبس با اهمیت بوده پیغمبر از مخالفت و کارشکنى مردم میترسیده و بانتظار موقعیت مناسب آن را بتأ خیر میانداخته است .

تا اینکه از جانب خدا امر مؤکد و فورى صادر شده که : باید در انجام این دستور تعلل نورزى و از هیچ کس نهراسى .

این موضوع هم لابد از قبیل احکام نبوده زیرا تبلیغ یک یا چند قانون نه آن اهمیت را دارد که از عدم تبلیغش اساس اسلام واژگون گردد و نه پیغمبر اسلام از بیان قوانین ترسى داشته است .

این قرائن و شواهد مؤید اخبارى هستند که دلالت دارند که : آیه هاى مذکور در غدیر خم درباره ولایت على بن ابیطالب نازل گشته است .

و بسیارى از مفسرین شیعه و سنى نیز آن را تأ یید نموده اند .

ابو سعید خدرى میگوید : پیغمبر در غدیر خم مردم را بسوى على دعوت نموده بازوهاى او را گرفته بطورى بلند کرد که سفیدى زیر بغل رسول خدا نمایان شد سپس آیه نازل شد : الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا پس پیغمبر فرمود : الله اکبر از کامل شدن دین و تمامى نعمت و رضایت خدا و ولایت على بعد از من سپس فرمود: هر کس من صاحب اختیار و متصدى اموراو هستم على صاحب اختیارش میباشد .

خدایا با دوست على دوست باش و با دشمنش دشمنى کن .

هر کس او را یارى نموده یاریش کن و هر کس او را رها کرد تو نیز او را رها کن .

بحرانى در کتاب غایة المرام ص 336 ، 6 حدیث از طرق عامه و 15 حدیث از طرق خاصه در شأ ن نزول این آیه نقل کرده است .

خلاصه سخن : دشمنان اسلام که در راه نابودى آن از هیچ کارى خوددارى نمینمودند و از همه جا مأ یوس گشتند فقط بیک جهت امیدوار بودند آنها فکر میکردند که چون حافظ و نگهبان اسلام پیغمبر است وقتى از دنیا رفت اسلام بیقیم و سرپرست میگردد و نابودى برایش حتمى خواهدبود .

ولى در غدیرخم اندیشه آنان باطل شت و پیغمبر على را بعنوان سرپرست و متصدى اسلام بمردم معرفى نمود و پس از على هم این وظیفه سنگین و ضرورى بعهده دودمان پیغمبرکه از نسل على بوجود میآیند خواهد بود .

براى توضیح بیشتر رجوع شود بتفسیر المیزان تأ لیف استاد علامه طباطبائى ج 5 ص 177 - 214 و ج 6 ص 50 - 64 ) .

حدیث غدیر : پیغمبر اسلام بعد از مراجعت از حجه الوداع در غدیرخم توقف نموده مسلمین را گرد آورده پس از اداى خطبه اى على را بولایت و پیشوائى مسلمین منصوب کرد .

براء میگوید : در سفر حجه الوداع خدمت رسول خدا بودم وقتى به غدیرخم رسیدیم دستور داد آن مکان را پاکیزه نمودند سپس دست على را گرفته طرف راست خودش قرار داده فرمود: آیا اختیار دار شما نیستم پاسخ دادند : اختیار ما بدست شما است .

پس فرمود : هر کس من مولا و صاحب اختیار او هستم على مولاى او خواهد بود خدایا پس عمر بن الخطاب بعلى گفت : این مقام گوارایت باد که تو مولاى من و تمام مؤمنین شدى .

البدایة و النهایة ج 5 ص 208 و ج 7 ص 346 - ذخائر العقبى تأ لیف طبرى ط قاهره سال1356 ص 67 - فصول المهمه تأ لیف ابن صباغ ج 2 ص 23 .

خصائص تأ لیف نسائى ط نجف سال 1369 هجرى ص 31 - بحرانى در کتاب غایة المرام ص 79 مانند این حدیث را به 89 طریق از عامه و43 طریق از خاصه نقل کرده است .

حدیث سفینه : ابن عباس میگوید : پیغمبر فرمود : مثل اهل بیت من مثل کشتى نوح است که هر کس در آن سوار شد نجات یافت و هر کس تخلف نمود غرق گشت .

ذخائر العقبى ص 20 - الصواعق المحرقه تأ لیف ابن حجر ط قاهره ص 150 و 84 .

تاریخ الخلفاء تأ لیف جلال الدین سیوطى ص 307 کتاب نور الابصار تأ لیف شبلنجى ط مصر ص 114 - بحرانى در غایة المرام ص 237 حدیث مذکور را به یازده طریق از عامه و هفت طریق از خاصه نقل کرده است .

حدیث ثقلین : زید بن ارقم از پیغمبر نقل کرده که فرمود : گویا خدا مرا بسوى خویش دعوت نموده باید اجابت کنم ولى دو چیز بزرگ و وزین را در بین شما میگذارم : کتاب خدا واهل بیتم مواظب باشید که چگونه با آنها رفتار میکنیدآن دو امر هرگز از هم جدا نخواهند شد تا اینکه بر کوثر من وارد شوند .

البدایة و النهایة ج 5 ص 209 - ذخائر العقبى ص 16 - فصول المهمة ص 22 - خصائص ص 30 الصواعق المحرقه ص 147 - در غایة المرام 39 حدیث از عامه و 82 حدیث از خاصه نقل شده است .

حدیث ثقلین از احادیث مسلم و قطعى است که بسندهاى بسیار و عبارات مختلفى روایت شده و سنى و شیعه بصحتش اعتراف و اتفاق دارند .

از این حدیث و امثالش چند مطلب مهم استفاده میشود : 1 - چنانچه قرآن تا قیامت در بین مردم باقى میماند عترت پیغمبر نیز تا قیامت باقى خواهند ماند .

یعنى هیچ زمانى از وجود امام و رهبر حقیقى خالى نمیگردد .

2 - پیغمبر اسلام بوسیله این دو امانت بزرگ تمام احتیاجات علمى و دینى مسلمین را تأ مین نموده و اهل بیتش را بعنوان مرجع علم و دانش بمسلمین معرفى کرده اقوال و اعمالشان را معتبر دانسته است .

3 - قرآن و اهل بیت نباید از هم جدا شوند و هیچ مسلمانى حق ندارد از علوم اهل بیت اعراض کند و خودش را از تحت ارشاد و هدایت آنان بیرون نماید .

4 - مردم اگر از اهل بیت اطاعت کنند و با قول آنان تمسک جویند ، گمراه نمیشوند و همیشه حق در نزد آنهاست .

5 - جمیع علوم لازم و احتیاجات دینى مردم در نزد اهل بیت موجود است و هر کس از آنها پیروى نماید در ضلالت واقع نمیشود و بسعادت حقیقى نائل میگردد .

یعنى اهل بیت از خطا و اشتباه معصومند .

و بواسطه همین قرینه معلوم میشود که : مراد از اهل بیت و عترت ، تمام خویشان و اولاد پیغمبر نیست بلکه افراد معینى میباشند که از هر جهت علوم دین کامل باشند و خطا و عصیان در ساحت وجودشان راه نداشته باشد تا صلاحیت رهبرى داشته باشند و آنها عبارتند از على بن ابیطالب و یازده فرزندش که یکى پس از دیگرى بامامت منصوب شدند .

چنانچه در روایات نیز بهمین معنا تفسیر شده است .

از باب نمونه : ابن عباس میگوید : به پیغمبر اکرم گفتم : خویشان تو که دوست داشتن آنها واجب است کیانند ؟ فرمود : على و فاطمه و حسن و حسین ( ینابیع المودة ص 311 ) جابر میگوید : پیغمبر فرمود : خدا ذریه هر پیغمبریرا در صلب خودش قرار داده ولى ذریه مرا در صلب على قرار داد .

( ینابیع المودة ص 318 ) .

حدیث حق : ام سلمه میگوید : از رسول خدا شنیدم که میفرمود :على با حق و قرآن میباشد و حق و قرآن نیز با على خواهند بود و از هم جدا نمیشوند تا اینکه ب کوثر بر من وارد شوند .

در غایة المرام ص 539 این مضمون به 14 حدیث از عامه و 10 حدیث از خاصه نقل شده است .

حدیث منزلة : سعد بن وقاص میگوید : رسول خدابعلى فرمود : آیا راضى نیستى که تو نسبت بمن مانند هارون نسبت بموسى باشى جز اینکه بعد از من پیغمبرى نخواهد بود ؟ البدایة و النهایه ج 7 ص 339 - ذخائر العقبى ص 63 - فصول المهمه ص 21 کفایة الطالب تأ لیف گنجى شافعى ص 148 - 154 .

خصائص ص 19 - 25 صواعق ص 177 - در غایة المرام ص 109 ، 100 حدیث از عامه و 70 حدیث از خاصه نقل است .

حدیث دعوت عشیره : پیغمبر ص خویشانش را براى صرف غذا دعوت نمود پس ازتناول غذا بآنان فرمود : من کسى را سراغ ندارم که بهتر از آنچه را که من براى شما آورده ام براى قومش آورده باشد خدا بمن دستور داده که شما را بسویش دعوت کنم پس کسیت که در این امر با من کمک کند و برادر و وصى و خلیفه من در بین شما گردد ؟ تمام مردم سکوت کردند ولى على در عین حال که از همه کوچکتر بود عرضه داشت : من وزیر و یار شما میشوم .

پس پیغمبردست بر گردن او نهاده فرمود : این برادر و وصى و خلیفه من منست .

باید از او اطاعت کنید .

پس آن جماعت از جا حرکت نموده میخندیدند و بابوطالب میگفتند :محمد بتو دستورداد که از پسرت اطاعت کنى ( تاریخ ابى الفداء ج 1 ص 116 ) .

و از اینگونه احادیث زیاد است از جمله : حذیفه میگوید : رسول خدا فرمود : اگر على را خلیفه و جانشین من قرار بدهید و گمان نمیکنم چنین کارى را انجام بدهید او را راهنمائى با بصیرت خواهید یافت که شما را براه راست وادار میکند .

حلیة الاولیاء تأ لیف ابو نعیم - ج 1 ص 64 - کفایة الطالب ط نجف سال 1356 ص 67 .

ابن مردویه میگوید : پیغمبر فرمود : هر کس دوست دارد حیات و مرگش مانند من باشد و ساکن بهشت گردد بعد از من دوست دار على باشد و باهل بیت من اقتدا کند زیرا آنها عترت من و ازگل من آفریده شده اند و علم و فهم من نصیب آنان گشته پس بدا بحال کسانیکه فضل آنها را تکذیب نمایند شفاعتم هرگز شامل حالشان نخواهد شد ( منتخب کنز العمال ) که در حاشیه مسند احمد بچاپ رسیده ج 5 ص 94 .

در تأیید سخنان گذشته


آخرین روزهاى بیمارى پیغمبر اکرم (ص ) بود و جمعى از صحابه حضور داشتند آنحضرت فرمود دوات و کاغذى براى من بیاورید تا براى شما چیزى بنویسم که پس از من ( با رعایت آن ) هرگز گمراه نشوید بعضى از حاضرین گفتند ( این مرد هذیان میگوید کتاب خدا براى ما بس است ) آنگاه هیاهوى حضار بلند شد پیغمبر اکرم فرمود برخیزید و از پیش من بیرون روید زیرا پیش پیغمبرى نباید هیاهو کنند .

[1] با توجه بمطالب فصل گذشته و توجه باینکه کسانیکه در این قضیه ازعملى شدن تصمیم پیغمبر اکرم (ص ) جلوگیرى کردند همان اشخاصى بودند که فرداى همانروز از خلافت انتخابى بهره مند شدند و بویژه اینکه انتخاب خلیفه را بیاطلاع على (ع ) و نزدیکانش نموده ، آنانرا در برابر کار انجام یافته قرار دادند آیا میتوان شک نمود که مقصود پیغمبر اکرم درحدیث بالا تعیین شخص جانشین خود ومعرفى على (ع ) بود ؟ و مقصود از این سخن ایجاد قیل و قال که در اثر آن پیغمبر اکرم (ص ) از تصمیم خود منصرف شود نه اینکه معناى جدى آن ( سخن نابجاى گفتن از راه غلبه مرض ) منظور باشد .

زیرا اولا - گذشته از اینکه در تمام مدت بیمارى از پیغمبر اکرم (ص ) حتى یک حرف نابجا شنیده نشده و کسى هم نقل نکرده است ، روى موازین دینى ، مسلمانى نمیتواند پیغمبراکرم (ص ) را که با عصمت الهى مصون است بهذیان و بیهوده گوئى نسبت دهد .

ثانیا - اگر منظور از این سخن معناى جدیش بود محلى براى جمله بعدى ( کتاب خدا براى ما بس است ) نبود و براى اثبات نابجا بودن سخن پیغمبر اکرم (ص ) با بیماریش استدلال میشد نه با اینکه با وجود قرآن نیازى بسخن پیغمبر نیست .

زیرا براى یک صحابى نبایست پوشیده بماند که همان کتاب خدا ، پیغمبر اکرم (ص ) را مفترض الطاعه و سخنش را سخن خدا قرار داده و بنص قرآن کریم مردم در برابر حکم خدا و رسول هیچگونه اختیار و آزادى عمل ندارند .

ثالثا - این اتفاق در مرض موت خلیفه اول تکرار یافت و وى بخلافت خلیفه دوم وصیت کرد وقتى که عثمان به امر خلیفه ، وصیت نامه را مینوشت ، خلیفه بیهوش شد با اینحال خلیفه دوم سخنى را که درباره پیغمبر اکرم (ص ) گفته بود درباره خلیفه اول تکرار نکرد .

[2] گذشته از اینها خلیفه دوم در حدیث [3] ابن عباس به این حقیقت اعتراف مینماید وى میگویدمن فهمیدم که پیغمبر اکرم (ص ) میخواهد خلافت را تسجیل کند ، ولى براى رعایت مصلحت بهم زدم .

میگوید : خلافت از آن على بود [4] ولى اگر بخلافت مینشست مردم را بحق و راه راست وادار میکرد و قریش زیر بار آن نمیرفتند از این روى وى را از خلافت کنار زدیم .

با اینکه طبق موازین دینى باید متخلف از حق را بحق وادار نمود نه حق را براى خاطر متخلف ترک نمود موقعیکه براى خلیفه اول خبر آوردند که جمعى از قبائل مسلمان از دادن زکوه امتناع میورزند ، دستور جنگ داد و گفت ( اگر عقالى راکه پیغمبر خدا میدادند بمن ندهند با ایشان میجنگم ) [5] و البته مراد از این سخن این بود که بهر قیمت تمام شود باید حق احیاء شود البته موضوع خلافت حقه از یک عقال مهمتر و با ارزشتر بود .



[1] البدایة و النهایة ج 5 ص 227 - شرح ابن ابى الحدید ج 1 ص 133 - الکامل فى التاریخ ج 2 ص 217 - تاریخ الرسل و الملوک ، تأ لیف طبرى ج 2 ص 436 .

[2] الکامل ، تأ لیف ابن اثیر ج 2 ص 292 شرح ابن ابى الحدید ج 1 ص 54 .

[3] شرح ابن ابى الحدید ج 1 ص 134 .

[4] تاریخ یعقوبى ج 2 ص 137 .

[5] البدایة و النهایة ، ج 6 ، ص 311 .


امامت در بیان معارف الهیه
در بحثهاى پیغمبر شناسى گذشت که طبق قانون ثابت و ضرورى هدایت عمومى ، هر نوع از انواع آفرینش از راه تکوین و آفرینش بسوى کمال و سعادت نوعى خود هدایت و رهبرى میشود .

نوع انسان نیز که یکى از انواع آفرینش است از کلیت این قانون عمومى مستثنى نیست و از راه غریزه واقع بینى و تفکر اجتماعى ، در زندگى خود بروش خاصى باید هدایت شود که سعادت دنیا و آخرتش را تامین نماید و بعبارت دیگر باید یک سلسله اعتقادات و وظائف عملى را درک نموده روش زندگى خود را بآنها تطبیق کند تا سعادت و کمال انسانى خود را بدست آورد و گفته شد که راه درک این برنامه زندگى که بنام دین نامیده میشود راه عقل نیست بلکه راه دیگرى است که بنام وحى و نبوت که در برخى از پاکان جهان بشریت بنام انبیاء ( پیغمبران خدا ) یافت میشود .

پیغمبرانند که وظائف انسانى مردم را بوسیله وحى از جانب خدا دریافت داشته بمردم میرسانند تا در اثر بکار بستن آنها تامین سعادت کنند .

روشن است که این دلیل ، چنانکه لزوم و ضرورت چنین درکى را در میان افرادبشر بثبوت میرساند ، همچنین لزوم و ضرورت پیدایش افرادى را که پیکره دست نخورده این برنامه را حفظ کنند و در صورت لزوم بمردم برسانند ، بثبوت میرساند .

چنانکه از راه عنایت خدائى لازم است اشخاصى پیدا شوند که وظائف انسانى را از راه وحى درک نموده بمردم تعلیم کنند ، همچنان لازم است که این وظائف انسانى آسمانى براى همیشه در جهان انسانى محفوظ بماند و درصورت لزوم بمردم عرض و تعلیم شود یعنى پیوسته اشخاصى وجودداشته باشند که دین خدا نزدشان محفوظ باشد و در وقت لزوم بمصرف برسد .

کسیکه متصدى حفظ و نگهدارى دین آسمانى است و از جانب خدا باین سمت اختصاص یافته ، امام نامیده میشود چنانکه کسیکه حامل روح وحى و نبوت ومتصدى اخذ و دریافت احکام و شرایع آسمانى از جانب خدا میباشد نبى نام دارد وممکن است نبوت و امامت در یکجا جمع شوند و ممکن است از هم جدا باشند و چنانکه دلیل نامبرده عصمت پیغمبران را اثبات میکرد ، عصمت ائمه و پیشوایان را نیز اثبات میکند زیرا باید خدا را براى همیشه دین واقعى دست نخورده وقابل تبلیغى در میان بشر داشته باشد و این معنى بدون عصمت و مصونیت خدائى صورت نبندد .

فرق میان نبى و امام


دلیل گذشته در مورد دریافت داشتن احکام و شرائع آسمانى که بواسطه پیغمبران انجام میگیرد همین قدر اصل وحى یعنى گرفتن احکام آسمانى را اثبات میکند نه استمرار و همیشگى آنرا بخلاف حفظ و نگهدارى آن که طبعا امرى است استمرارى و مداوم .

و از اینجا است که لزوم ندارد پیوسته پیغمبرى در میان بشر وجود داشته باشد ولى وجود امام که نگهدارنده دین آسمانى است پیوسته در میان بشرلازم است و هرگز جامعه بشرى از وجود امام خالى نمیشود بشناسند یا نشناسند وخداى متعال در کتاب خود میفرماید ( فان یکفر بها هؤلاء فقد وکلنا بها قوما لیسوا بها بکافرین ) سوره انعام آیه 89 و اگر بهدایت ما ، که هرگز تخلف نمیکند ، کافران ایمان نیاوردند ما گروهى را بآن موکل کرده ایم که هرگز بآن کافر نخواهند شد .

و چنانکه اشاره شد نبوت و امامت گاهى جمع میشود و یک فرد داراى هر دو منصب پیغمبرى و پیشوائى ( اخذ شریعت آسمانى و حفظ بیان آن ) میشود و گاهى از هم جدا میشوند چنانکه در ازمنه اى که از پیغمبران خالى است در هر عصر امام حقى وجود دارد و بدیهى است عدد پیغمبران خدا محدود و همیشه وجود نداشته اند .

خداى متعال در کتاب خود جمعى از پیغمبران را بامامت معرفى فرموده است چنانکه درباره حضرت ابراهیم میفرماید ( و اذا ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس اماما قال و من ذریتى قال لاینال عهدى الظالمین ) سوره بقره آیه 124 وقتیکه خداى ابراهیم او را بکلمه هائى امتحان کرد پس آنها را تمام کرده و بآخر رسانید فرمود : من تو را براى مردم امام و پیشوا قرار میدهم ابراهیم گفت و از فرزندان من - فرمود عهد و فرمان من بستمکاران نمیرسد .

و میفرماید : ( و جعلناهم ائمه یهدون بامرنا ) سوره انبیاء آیه 73 و ما ایشان را پیشوایانى قرار دادیم که بامر ماهدایت و رهبرى میکردند .

امامت در باطن اعمال



امام چنانکه نسبت بظاهر اعمال مردم پیشوا و راهنماست همچنان در باطن نیز سمت پیشوائى و رهبرى دارد و اوست قافله سالار کاروان انسانیت که از راه باطن بسوى خدا سیر میکند .

براى روشن شدن این حقیقت بدو مقدمه زیرین باید عطف توجه نمود .

اول - جاى تردید نیست که بنظر اسلام و سایرادیان آسمانى یگانه وسیله سعادت و شقاوت (خوشبختى و بدبختى ) واقعى و ابدى انسان ، همانا اعمال نیک و بد اوست که دین آسمانى تعلیمش میکند وهم از راه فطرت و نهاد خدادادى نیکى و بدى آنها را درک مینماید .

و خداى متعال از راه وحى و نبوت این اعمال را مناسب طرز تفکر ما گروه بشر با زبان اجتماعى خودمان ، در صورت امر و نهى و تحسین و تقبیح بیان فرموده و در مقابل طاعت و تمرد آنها ، براى نیکوکاران و فرمانبرداران ، زندگى جاوید شیرینى که مشتمل بر همه خواستهاى کمالى انسان میباشد ،نوید داده و براى بدکاران و ستمگران زندگى جاوید تلخى که متضمن هر گونه بدبختى و ناکامى میباشد خبر داده است .

و جاى شک و تردید نیست که خداى آفرینش که از هر جهت بالاتر از تصور ما است ، مانند ما تفکر اجتماعى ندارد و این سازمان قراردادى آقائى و بندگى وفرمانروائى و امر و نهى و مزد و پاداش در بیرون از زندگى اجتماعى ما وجود ندارد و دستگاه خدائى همانا دستگاه آفرینش است که در آن هستى و پیدایش هر چیز بآفرینش خدا طبق روابط واقعى بستگى دارد و بس .

و چنانکه در قرآن کریم [1] و بیانات پیغمبر اکرم (ص ) شاره شده دین مشتمل بحقایق و معارفى است بالاتر از فهم عادى ما که خداى متعال آنها را با بیانى که با سطح فکر ما مناسب و با زبانى که نسبت بما قابل فهم است ، براى ما نازل فرموده است .

از این بیان باید نتیجه گرفت که میان اعمال نیک و بد و میان آنچه در جهان ابدیت از زندگى و خصوصیات زندگى هست ، رابطه واقعى برقرار است که خوشى و ناخوشى زندگى آینده بخواست خدا مولود آنست .

و به عبارت ساده تر در هر یک از اعمال نیک و بد ، در درون انسان واقعیتى بوجود میآید که چگونگى زندگى آینده او مرهون آنست .

انسان بفهمد یا نفهمد ، درست مانند کودکى است که تحت تربیت قرار میگیرد ، وى جز دستورهائى که از مربى با لفظ بکن و نکن میشنود و پیکر کارهائى که انجام میدهد ، چیزى نمیفهمدولى پس از بزرگ شدن و گذرانیدن ایام تربیت بواسطه ملکات روحى ارزنده اى که در باطن خود مهیا کرده در اجتماع بزندگى سعادتمندى نائل خواهد شد و اگر از انجام دستورهاى مربى نیکخواه خود سرباز زده باشد جز بدبختى بهره اى نخواهد داشت .

یا مانند کسیکه طبق دستور پزشک بدوا و غذا و ورزش مخصوصى مداومت مینماید وى جز گرفتن و بکار بستن دستور پزشک با چیزى سر و کار ندارد ولى با انجام دستور ، نظم و حالت خاصى در ساختمان داخلى خود پیدا میکند که مبدأ تندرستى و هرگونه خوشى و کامیابى است .

خلاصه انسان در باطن این حیات ظاهرى حیات دیگر باطنى ( حیات معنوى ) دارد که از اعمال وى سرچشمه میگیرد و رشد میکند و خوشبختى و بدبختى وى در زندگى آن سرا ،بستگى کامل بآن دارد .

قرآن کریم نیز این بیان عقلى را تأ یید میکند و در آیات[2] بسیارى براى نیکوکاران و اهل ایمان حیات دیگر و روح دیگرى بالاتر از این حیات و روشنتر از این روح اثبات مینماید و نتایج باطنى اعمال را پیوسته همراه انسان میداند و در بیانات نبوى نیز بهمین معنى بسیار اشاره شده است .

[3] دوم - اینکه بسیار اتفاق میافتد که یکى از ما کسى را بامرى نیک یا بد راهنمائى کند در حالیکه خودش بگفته خود عامل نباشد ولى هرگز پیغمبران و امامان که هدایت و رهبریشان بامر خداست ، این حال تحقق پیدا نمیکند ایشان بدینى که هدایت میکنند و رهبرى آن را بعهده گرفته اند ،خودشان نیز عاملند و بسوى حیات معنوى که مردم را سوق میدهند ، خودشان نیز داراى همان حیات معنوى میباشند زیرا خدا تا کسى را خود هدایت نکند هدایت دیگران را بدستش نمیسپارد و هدایت خاص خدائى هرگز تخلف بردار نیست .

از این بیان میتوان نتایج زیرا را بدست آورد : 1 - در هر امتى ، پیغمبر و امام آن امت در کمال حیات معنوى دینى که بسوى آن دعوت و هدایت میکنند ، مقام اول را حائز میباشند زیرا چنانکه شاید وبایدبدعوت خود شان عامل بوده و حیات معنوى آنرا واجدند .

2 - چون اولند و پیشرو و راهبر همه هستند از همه افضلند .

3 - کسیکه رهبرى امتى را بامر خدا بعهده دارد چنانکه در مرحله اعمال ظاهرى رهبر و راهنما است در مرحله حیات معنوى نیز رهبر و حقائق اعمال با رهبرى او سیر میکند[4] .

[1] از باب نمونه : و الکتاب المبین انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون و انه فى ام الکتاب لدینا لعلى حکیم .

سوره زخرف آیه 4 .

یعنى : قسم باین کتاب روشن .

ما قرآن را عربى قرار دادیم شاید تعقل کنید .

و این قرآن در ام الکتاب نزد ما عالى و حکیم است .

[2] مانند این آیات : و جائت کل نفس معها سائق و شهید .

لقد کنت فى غفلة من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید - سوره ق آیه 21 - یعنى : تمام نفوس با گواه و مأ مور در قیامت مبعوث میگردند ( و بآنان گفته میشود ) تو از این زندگى غافل بودى ، پس ما پرده غفلت را از دیدگانت برداشتیم ، و اکنون دیده ات تیز بین شده است .

من عمل صالحا من ذکر او انثى و هو مؤمن فلنحیینه حیواة طیبة - سوره نحل آیه97 - یعنى : هر کس عمل نیکى انجام دهد و مؤمن باشد ، ما او را زنده میکنیم ، زندگى پاکیزه و خوبى .

استجیبوالله و للرسول اذا دعاکم لایحییکم - سوره انفال آیه 34 - یعنى : وقتى که خدا ورسول شما را بچیزى دعوت کردند که زنده تان میکند اجابت کنید .

یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء - آل عمران آیه30 - یعنى روزیکه هر کس هر کار خوب و بدى انجام داده حاضر بیابد .

انا نحن نحیى الموتى و نکتب ما قدموا و آثارهم و کل شیئى احصیناه فى امام مبین - یس آیه 12 - یعنى : ما مردگانرا زنده میکنیم و اعمال و آثارشان را ثبت مکنیم ، و همه چیز را در امام مبین احصا کرده ایم .

[3] از باب نمونه : خداوند متعال در حدیث معراج به پیغمبر میفرماید : فمن عمل برضائى الزمه ثلث خصال اعرضه شکرا لایخالطه الجهل و ذکرا لا یخالطه النسبان و محبة لایؤثرعلى محبتى المخلوقین .

فاذا احبنى ، احببته و افتح عین قلبه الى جلالى و لا اخفى علیه خاصة خلقى و اناجیه فى ظلم اللیل و نور النهار حتى ینقطع حدیثه مع المخلوقین و مجالسته معهم و اسمعه کلامى و کلام ملائکتى و اعرفه السر الذى سترته عن خلقى و البسه الحیا حتى یستحى منه الخلق و یمشى على الارض مغفورا له واجعل قلبه واعیا و بصیرا و لا اخفى علیه شیئا من جنة و لانارو اعرفه ما یمر على الناس فى القیامه من الهول و الشدة ، بحار الانوار چاپ کمپانى ج 17 ص 9 .

عن ابیعبدالله علیه السلام قال استقبل رسول الله صلى الله علیه و آله حارثة بن مالک بن النعمان الانصارى فقال له : کیف انت یا حارثة بن مالک ؟ فقال : یا رسول الله مؤمن حقا .

فقال له رسول الله .

لکل شیى ء حقیقة فما حقیقة قولک ؟ فقال یا رسول الله عزفت نفسى عن الدنیا فاسهرت لیلى و اظمأ ت هوا جرى فکأ نى انظر الى عرش ربى و قد وضع للحساب و کأ نى انظر الى اهل الجنة یتزاورون فى الجنة و کأ نى اسمع عواء اهل النار فى النار فقال رسول الله : عبد نور الله قلبه - وافى تأ لیف فیض جزء سوم ص 33 .

[4] و جعلنا هم ائمة یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات - سوره انبیا آیه 73 - یعنى : ما آنها را امام قرار دادیم که بوسیله امر ما مردم را هدایت کنند و انجام کارهاى نیک را بآنها وحى کردیم .

و جعلنا منهم ائمه یهدون بامرنا لما صبروا - سوره سجده آیه 34 - یعنى : ما بعضى از آنها را امام قرار دادیم تا مردم را بوسیله امر ما هدایت کنند ، زیرا آنان صبر کردند .

از اینگونه آیات استفاده میشود که .

امام علاوه بر ارشاد و هدایت ظاهرى ،داراى یک نوع هدایت و جذبه معنوى است که از سنخ عالم امر و تجرد میباشد .

و بوسیله حقیقت و نورانیت و باطن ذاتش ، در قلوب شایسته مردم تأ ثیر و تصرف مینمایند و آنها را بسوى مرتبه کمال و غایت ایجاد جذب میکند .

دقت شود .

ائمه و پیشوایان اسلام


بحسب آنکه از فصلهاى گذشته نتیجه گرفته میشود ، در اسلام پس از رحلت پیغمبر اکرم (ص ) در میان امت اسلامى پیوسته امامى ( پیشواى منصوب ) از جانب خدا بوده و خواهد بود .

و احادیث انبوهى [1] از پیغمبر اکرم (ص ) در توصیف ایشان و در عدد ایشان و در اینکه همه شان از قریشند و اهل بیت پیغمبرند و در اینکه ( مهدى موعود ) از ایشان و آخرینشان خواهد بود ، نقل شده است .

و همچنین نصوص[2] از پیغمبر اکرم در امامت على علیه السلام که امام اول است وارد شده است و همچنین نصوص قطعى از پیغمبر اکرم (ص ) و على (ع ) درامامت امام دوم و بهمین ترتیب گذشتگان ائمه بامامت آیندگانشان نص قطعى نموده اند .

به مقتضاى این نصوص ، ائمه اسلام دوازده تن میباشند و نامهاى مقدس شان باین ترتیب است .

1 - على بن ابى طالب (علیه السلام)

2 - حسن بن على (علیه السلام)

3 - حسین بن على (علیه السلام)

4 - على بن حسین (علیه السلام)

5 - محمد بن على (علیه السلام)

6 - جعفر بن محمد (علیه السلام)

7 - موسى بن جعفر(علیه السلام)

8 - على بن موسى (علیه السلام)

9 - محمد بن على (علیه السلام)

10 - على بن محمد (علیه السلام)

11 - حسن بن على (علیه السلام)

12 - مهدى (علیه السلام)

بحث در ظهور مهدى (ع ) از نظر عمومى
در بحث نبوت و امامت اشاره کردیم که بموجب قانون هدایت عمومى که در همه انواع آفرینش جارى است ، نوع انسان به حکم ضرورت با نیروئى ( نیروى وحى ونبوت ) مجهز است که او را بسوى کمال انسانیت و سعادت نوعى راهنمائى میکندو بدیهى است که اگر این کمال و سعادت براى انسان که زندگیش زندگى اجتماعى است ، امکان و وقوع نداشته باشد اصل تجهیز لغو و باطل خواهد بود و لغو در آفرینش وجود ندارد .

و با بیانى دیگر بشر از روزى که در بسیط زمین سکنى ورزیده پیوسته در آرزوى یک زندگى اجتماعى مقرون بسعادت ( بتمام معنى ) میباشد و بامید رسیدن چنین روزى قدم بر میدارد و اگر این خواسته تحقق خارجى نداشت هرگز چنین آرزو و امیدى در نهادوى نقش نمیبست چنانکه اگر غذائى نبود گرسنگى نبود و اگر آبى نبود تشنگى تحقق نمیگرفت و اگر تناسلى نبود تمایل جنسى تصور نداشت .

از این روى به حکم ضرورت ( جبر ) آینده جهان روزى را دربر خواهد داشت که درآن روز جامعه بشرى پر از عدل و داد شده و با صلح و صفا همزیستى نماید و افرادانسانى غرق فضیلت و کمال شوند .

و البته استقرار چنین وضعى به دست خود انسان خواهد بود و رهبر چنین جامعه اى منجى جهان بشرى و بلسان روایات مهدى خواهد بود .

در ادیان و مذاهب گوناگون که در جهان حکومت میکنند ، مانند وثنیت و کلیمیت وسیحیت و مجوسیت و اسلام ، از کسى که نجات دهنده بشریت است ، سخن به میان آمده و عموما ظهور او را نوید داده اند اگر چه در تطبیق اختلاف دارند و حدیث متفق علیه پیغمبر اکرم (ص ) ( المهدى من ولدى ) .

ترجمه - مهدى موعود از فرزندان من از نسل من میباشد .

اشاره به همین معنى است .

بحث در ظهور مهدى (ع ) از نظر خصوصى
علاوه بر احادیث بیشمارى که از طریق عامه و خاصه از پیغمبر اکرم (ص ) و ائمه اهل بیت (ع ) در ظهور مهدى (ع ) و اینکه از نسل پیغمبر میباشد و با ظهور خودجامعه بشرى را به کمال واقعى خواهد رسانید و حیات معنوى خواهد بخشید ، [1] روایات بیشمار دیگرى وارد است که مهدى فرزند بلافاصله امام حسن عسکرى ( امام یازدهم ) میباشد[2] و پس از تولد و غیبت طولانى ظهور کرده جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد چنانکه با ظلم و جور پر شده باشد .

[1] از باب نمونه :قال ابو جعفر علیه السلام : اذا قام قائمنا وضع اللّه یده على روس العباد فجمع به عقولهم و کملت به احلامهم .

بحار الانوار ج 52 ص 328 و336 قال ابو عبداللّه علیه السلام : العلم سبعة و عشرون حرفا فجمیع ما جائت به الرسل حرفان فلم یعرف الناس حتى الیوم غیر الحرفین .

فاذا قائم قائمنا اخرج الخمسة و العشرین حرفا فبثها فى الناس وضم الیها الحرفین حتى یبثها سبعة و عشرین حرفا .

بحار الانوار ج 52 ص 336 .

[2] از باب نمونه : قال على بن موسى الرضا علیه السلام فى حدیث ( الى ان قال )الامام بعدى محمد ابنى و بعد ممد ابنه على و بعد على ابنه الحسن و بعد الحسن ابنه الحجة القائم المنتظر فى غیبته المطاع فى ظهوره لو لم یبق من الدینا الا یوم واحد لطول الله ذلک الیوم حتى یخرج فیملاء الارض ، عدلا کما ملئت جورا و امامتى فاخبار عن الوقت و لقد حدثنى ابى عن ابیه عن ابائه عن على ان النبى قیل له یا رسول الله متى بخرج القائم من ذریتک فقال : مثله مثل الساعة لا یجلیهالوقتها الا هو ثقلت فى السموات و الارض لا یأ تیکم الا بغتة .

بحار الانوار ج 51 ص 154 .

صفر بن ابى دلف قال سمعت ابا جعفر محمد بن الرضا علیه السلام یقول : الامام بعدى ابنى على ، امره امرى و قوله قولى و طاعته طاعتى ، و الامام بعده ابنه الحسن ، امره امر ابیه و قوله قول ابیه و طاعته طاعة ابیه .

ثم سکت ، فقلت له یا ابن رسول الله فمن الامام بعد الحسن فبکى بکاء شدیدا ثم قال : ان من بعد الحسن ابنه القائم بالحق المنتظر - بحار الانوار ج 51 ص 158 .

موسى بن جعفر ثم قال : قال سمعت ابا محمد الحسن بن على یقول : کأ نى بکم و قداختلفتم بعدى فى الخلف منى اما ان المقربالأ ئمة بعد رسول الله المنکر لولدى کمن اقر بجمیع انبیاء الله و رسله ثم انکر نبوة اما ان رسول اللّه و المنکر لرسول الله کمن انکر جمیع الانبیاء طاعة آخرنا کطاعة اولنا و المنکر لآخرنا کالمنکرلاولنا اما ان لولدى غیبة یرتاب فیها الناس الا من عصمه الله .

بحار الانوار ج 51 ص 160 .


اشکالى چند و پاسخ آنها

مخالفین شیعه اعتراض میکنند که طبق اعتقاد این طائفه ، امام غایب باید تاکنون نزدیک بدوازده قرن عمر کرده باشد در صورتیکه هرگز انسان عمر باین درازى نمیکند .

پاسخ - بناى اعتراض باستبعاد است و البته عمر باین درازى و بیشتر از این قابل استبعاد میباشد ولى کسیکه باخبارى که در خصوص امام غایب از پیغمبر اکرم (ص ) و سائر ائمه اهل بیت (ع ) وارد شده مراجعه نماید خواهد دید نوع زندگى امام غائب را بطریق خرق عادت معرفى میکنند .

و البته خرق عادت غیر از محال است و از راه علم هرگز نمیتوان خرق عادت را نفى کرد .

زیرا هرگز نمیتوان اثبات کرد که اسباب و عواملى که در جهان کار میکنند تنهاهمانها هستند که ما آنها را دیده ایم و میشناسیم دیگر اسبابى که ما از آنها خبر نداریم ، یا آثار و اعمال آنها را ندیده ایم ، یا نفهمیده ایم ، وجود ندارد .

از این روى ممکن است در فردى یا افرادى از بشر اسباب و عواملى بوجود آید که عمرى بسیار طولانى هزار یا چندین هزار ساله براى ایشان تأ مین نمایدو از این جا است که جهان پزشکى تاکنون از پیدا کردن راهى براى عمرهاى بسیار طولانى نومید و مأ یوس نشده است .

این اعتراض از ملیین مانند کلیمیت و مسیحیت و اسلام که بموجب کتابهاى آسمانى خودشان ، خرق عادت و معجزات پیغمبران خدا را قبول دارند ، بسیار شفگفت آور است .

مخالفین شیعه اعتراض میکنند که شیعه وجود امام را براى بیان احکام دین و حقائق آئین و راهنمائى مردم لازم میدانند و غیبت امام ناقض این غرض است زیرا امامى که بواسطه غیبتش ، مردم هیچگونه دسترسى بوى ندارند ، فائده اى بر وجودش مترتب نیست و اگر خدا بخواهد اممى را براى اصلاح جهان بشرى برانگیزد قادر است که درموقع لزوم او را بیافریند دیگر بآفرینش چندین هزار سال پیش از موقع وى نیازى نیست .

پاسخ - اینان بحقیقت معنى امامت پى نبرده اند زیرا در بحث امامت روشن شد که وظیفه امام تنها بیان صورى معارف و راهنمائى ظاهرى و مردم نیست و اما چنانکه وظیفه راهنمائى صورت مردم را بعهده دارد همچنان ولایت و رهبرى باطنى اعمال را بعهده دارد و او است که حیات معنوى مردم را تنظیم میکند و حقایق اعمال را بسوى خدا سوق میدهد .

بدیهى است که حضور و غیبت جسمانى امام در این باب تأ ثیرى ندارد و امام ازراه باطن بنفوس و ارواح مردم اشراف و اتصال دارد اگرچه از چشم جسمانى ایشان مستور است و وجودش پیوسته لازم است اگر چه موقع ظهور و اصلاح جهانیش تاکنون نرسیده است .

خاتمه : پیام معنوى شیعه
پیام معنوى شیعه بجهانیان یک جمله بیش نیست و آن این است که خدا را بشناسید و تعبیر دیگر راه خدا شناسى را پیش گیرند تا سعادتمند و رستگار شوند و این همان جمله ایست که پیغمبر اکرم (ص ) براى نخستین بار دعوت جهانى خود را با آن افتتاح فرمود اى مردم خدا را بیگانگى بشناسید و اعتراف کنیدتا رستگار شوید در توضیح این پیام بطور اجمال میگوئیم :ما افراد بشر بحسب طبع دلداده بسیارى از مقاصد زندگى ولذائذ مادى هستیم خوردنیها و نوشیدنیهاى گوارا و پوشیدنیهاى شیک وکاخها و منظره هاى فریبنده ،همسر زیبا و دلنواز ، دوستان صمیمى و ثروت سنگین یا از راه قدرت و سیاست مقام و جاه و بسط سلطه و فرمانروائى و خورد کردن هر چیزى که با خواسته هاى ما مخالفت میکند میخواهیم و دوست داریم .

ولى با نهاد خدادادى خود میفهمیم که این همه لذائذ و مطالب براى انسان آفریده شده نه انسان براى آنها ، و آنها بدنبال انسان باید باشند نه انسان بدنبال آنها .

هدف نهائى بودن شکم و پائینتر از شکم منطق گاو و گوسفند است و دریدن و بریدن و بیچاره کردن دیگران منطق ببر و گرگ و روباه است منطق انسان منطق فطرى خردمیباشد و بس .

منطق خرد با واقع بینى خود ، ما را بسوى پیروى حق هدایت میکند نه بسوى دلخواه انواع شهوترانى و خودبینى و خودخواهى منطق خرد انسانرا جزئى از جمله آفرینش میداند که هیچگونه استقلال و سرخودى ندارد ، و بر خلاف آنچه انسان خود رافرمانرواى آفرینش پنداشته بگمان خود طبیعت سرکش را بخواسته هاى خود رام میکندو بزانو درمیآورد خودش نیز آلت دست طبیعت و یکى از دستیاران و فرمانبرداران آنست .

منطق خرد انسان را دعوت میکند که در درکى که از هستى این جهان گذاران دارد دقیق شود تا روشن گردد که هستى جهان و هر چه در آنست از پیش خودشان نیست بلکه جهان و هرچه در آنست از یک منبع نامتناهى سرچشمه میگیرد تا روشن گرددکه اینهمه زشت و زیبا و موجودات زمین و آسمانى که در صورت واقعیتهاى مستقل در دیده انسان جلوه میکند ، در پناه واقعیت دیگرى واقعیت دار مینماید و در زیر پرتو آن پیدا و هویدا شده اند نه از خود و نه از پیش خود و چنانکه واقعیتها و قدرتها و عظمتهاى دیروزى ، امروز افسانه اى بیش نیستند واقعیتهاى امروزى نیز همچنانند و بالاخره همه چیز در پیش خود افسانه اى بیش نیست .

تنها خداست که واقعیتى است غیر قابل زوال و همه چیز در پناه هستى او رنگ هستى مییابند و با روشنائى ذات او روشن و پیدا میشوند .

هنگامى که انسان با چنین درکى مجهز شود آنوقت است که خیمه هستى او در پیش چشمش مانند حباب روى آب فرو میخوابد و عیانا مشاهده میکند که جهان و جهانیان بیک هستى نامحدود وحیات و قدرت و علم و هر گونه کمال نامتناهى تکیه زده اند و انسان و هر پدیده دیگر جهانى مانند دریچه هاى گوناگونى هستندکه هر کدام باندازه ظرفیت خود ماوراء خود را که جهان ابدیت است نشان میدهند .

آنوقت است که انسان اصالت و استقلال را از خود و از هر چیز گرفته بصاحبش رد میکند و دل از هر جا کنده بخداى یگانه میپیوندد و در برابر عظمت و کبریاى وى بچیزى جز وى سر تعظیم فرود نمیآورد آنوقت است که انسان تحت ولایت و سرپرستى پروردگار پاک قرار میگیرد هر چه را بشناسد با خدا میشناسد و با هدایت و رهبرى خدا با اخلاقى پاک واعمالى نیک ( آئین اسلام و تسلیم حق که آئین فطرت است ) متلبس میگردد .

اینست آخرین درجه کمال انسانى و مقام انسان کامل یعنى امام که بموهبت خدائى باین مقام رسیده و کسانیکه از راه اکتساب باین کمال نائل شوند با اختلاف درجاتى که دارند پیروان حقیقى امام میباشند .

و از اینجا روشن میشود که خدا شناسى و امام شناسى هرگز از هم جدا نمیشوند چنانکه خدا شناسى و خود شناسى از هم جدا نمیشوند زیرا کسیکه هستى مجازى خود را بشناسد هستى حقیقى خداى بینیاز را شناخته است .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد