مى گوید که با دستش بیعت کرده و با دلش بیعت نکرده. دست بیعت فراپیش آورد و مدعى شد که در دل چیز دیگرى نهان داشته. اگر در ادعاى خود بر حق است، باید دلیل بیاورد و گرنه، به جمع یاران من که از آنان دورى گزیده است بازگردد.
ختم نبوت بدون نصب امام معصوم , خلاف حکمت
الهى است و کامل بودن دین جهانى و جاودانى اسلام , منوط به این است که بعد
از پیامبر اکرم ( ص ) جانشینان شایسته اى براى او تعیین گردند بگونه اى که
بجز مقام نبوت و رسالت , داراى همه مناصب الهى وى باشند
این مطلب را مى توان از آیات کریمه قرآن و روایات فراوانى که شیعه و سنى در تفسیر آنها نقل کرده اند استفاده کرد :
از جمله در آیه سوم از سوره مائده مى فرماید : (( الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دیناً ))
این
آیه که به اتفاق مفسرین در حجة الوداع و تنها چند ماه قبل از رحلت پیامبر
اکرم ( ص ) نازل شد بعد از اشاره به نا امیدى کفار از آسیب پذیرى اسلام ((
الیوم یئس الذین کفر وامن دینکم ...)) تائکید مى کند که امروز دین شما را
کامل , و نعمتم را بر شما تمام کرده .
و با توجه به روایات
فراوانى که در شأن نزول این آیه ها وارد شده کاملاً روشن مى شود که این
((اکمال و اتمام)) که توائم با نومید شدن کفار از آسیب پذیرى اسلام بوده
با نصب جانشین براى پیامبر اکرم(ص) از طرف خداى متعال, تحقق یافته است. زیرا دشمنان اسلام, انتظار داشتند که بعد از وفات رسول خدا(ص) ـ
مخصوصاً با توجه به اینکه فرزند ذکورى نداشتند ـ اسلام بدون سرپرست بماند
و در معرض ضعف و زوال قرار گیرد , ولى با نصب جانشین براى وى دین اسلام به
نصاب کمال , و نعمت الهى به سرحد تمام رسید و امید کافران بر باد رفت. (1)
و کیفیت آن, چنین بود که پیامبر اکرم(ص) هنگام بازگشت از
حجة الوداع همه حجاج را در محل ((غدیر خم)) جمع کردند و ضمن ایراد خطبه
مفصلى از ایشان سوئال کردند: ((الست اولى بکم من انفسکم؟)) (2) آیا
من از طرف خدا متعال بر شما ولایت ندارم؟ همگى یکصدا جواب مثبت دادند ,
آنگاه زیر بغل على(ع) را گرفته او را در برابر مردم بلند کردند و
فرمودند : ((من کنت مولاه فعلى مولاه)) و بدین ترتیب, ولایت الهى را
براى آن حضرت, اعلام فرمودند.
او نیز از جمله کسانی است که با مطالعات
فراوان پی به حقانیت تشیع برده, مذهب اهل سنت را رها کرده تشیع را انتخاب
می کند. او از جمله کسانی است که بدون خوف و ترس از کسی , به طور علنی
اعتراف به تشیع نموده و مردم را نیز درمصر به آن مذهب دعوت می نماید.
در
بخشی از کتاب خود الخدعة, رحلتی من السنة الی الشیعة می نویسد:« در مدتی
که سنی بودم, مردم را به عقل گرایی دعوت کرده و شعار عقل را سر دادم, ولی
در میان قوم خود جایگاهی نیافتم و از هرطرفی تهمت ها و شایعات علیه خود
شنیدم ... و من به خوبی می دانستم که کوتاه آمدن از عقل یعنی ذوب شدن در
پیشینیان و در نتیجه انسان بدون هیچ شخصیتی خواهد بود که واقع را بر او
روشن کند... من هرگز چیزی را بدون تحقیبق و دقت نظر نمی گویم... عقل گرایی
من عامل اساسی و تمایلم به سوی تشیع و خط اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ و
اختیار مذهب آنان بود...»
نام: حسن بن علی .
کنیه: ابو محمد.
نام و کنیه آن حضرت را پیامبر اکرم (ص) تعیین فرمودند.
القاب: مجتبى، سیّد، سبط، زکى، تقى، حجت، برّ، امین، زاهد و طیّب.
منصب: معصوم چهارم، امام دوم شیعیان و پنجمین خلیفه اسلامى.
تاریخ
ولادت: نیمه ماه مبارک رمضان سال سوم هجرى. برخى نیز تولد آن حضرت را سال
دوم هجرى دانستهاند. او نخستین فرزند امیرالمؤمنین (ع) و فاطمه زهرا (س)
است.
محل تولد: مدینه مشرفه، در سرزمین حجاز (عربستان سعودىکنونى).
نسب پدرى: امیرالمؤمنین، امام على بن ابىطالب بن عبدالمطلب.
مادر: فاطمه زهرا، دختر پیامبر (ص).
به خدا سوگند، که من همانند آن کفتار نیستم، که با آواز کوبیدن سنگ و چوب
در کنامش، به خوابش کنند، تا بر در کنام رسند و صیادانش، بفریب، به دام
اندازند.
بلکه به پایمردى یارانى که روى به حق دارند، روى برتافتگان
از حق را فرو مى کوبم و به مدد کسانى که گوش به فرمان من نهاده اند،
شورشگرانى را که همواره در حق من تردید مى ورزیده اند، مى زنم. و این
شیوه من است ، تا مرگم فرا رسد. سوگند به خدا، که از آن زمان که رسول
اللّه (صلى اللّه علیه و آله ) رخت به سراى دیگر برده است تا به امروز،
مرا از حقم بازداشته اند و دیگرى را بر من برترى داده اند و برگزیده اند.
اى مردم ، بر درید امواج فتنه ها را به کشتیهاى نجات و، به راه تفاخر به
نژاد و تبار مروید و دیهیم مباهات به مال و جاه را از سر فرو نهید. رستگار
و پیروز است کسى که او را یاورانى است و به نیروى آنان قیام مى کند و یا
تسلیم مى شود و خود را آسوده مى سازد. آبى است بدبو و گنده و لقمه اى است
گلوگیر کسى که مى بلعدش. آن کس که ثمره بستان خود را پیش از رسیدنش بچیند،
همانند کشاورزى است که در زمین دیگرى مى کارد.
اگر بگویم ، گویند که
آزمند فرمانروایى هستم و گر لب بربندم و خاموشى گزینم، گویند، که از مرگ
مى ترسد. چه دورند از حقیقت. آیا پس از آن همه جانبازى در عرصه پیکار، از
مرگ مى ترسم به خدا سوگند، دلبستگى پسر ابوطالب به مرگ از دلبستگى کودک به
پستان مادر بیشتر است. ولى اسرارى در دل نهفته دارم ، که اگر آشکار کنم،
لرزه بر اندامتان افتد، چونانکه طناب فرو شده در چاه مى لرزد.